11
سلام دیروز و امروز با بابات خواب بودیم رابطمون خیلی بهتر شده باهم آشتی کردیم کلی مهمونی رفتیم کلی هم در مورد تو حرف زدیم بابات خیلی نگرانه که بتونیم از پس خرج و مخارجت بر بیایم بعد گفت امروز دوستش گفته که بچه که بیاد روزی اش رو با خودش میاره یکم آروم شده بعضی اوقات زیر دلم رحمم تیر میکشه دلیلش رو نمیدونم ولی خیلی میترسم دیروز داشتم ظرف میشستم ی دفعه چشمم به پوره های چای و ات آشغالای دیگه تو سبد افتاد وای اینقد بالا آوردم تو سینک که خدا میدونه دیگه نا نداشتم همون کف آشپز خونه نشستم آخه من که هیچی نمیخورم آب خالی خدارو خوش میاد اینقدر بالا بیارم همش آب بود فقط دوباره حالم بهتر شد کلی مجبور شدم خونه رو تمیز کنم و آشپز خونه رو دیشب هم برامون مهمون عید دیدنی اومد همه از رنگ رو روم میگن حامله ای؟ یا خواب دیدیم حامله هستی دستی میزن؟ من مجبورم بگم نه هنوز خبر خاصی نیست دوست ندارم به کسی بگم میخوام تا ماهت نشده به هیچ کس نگم باردارم کنار خونمون دارن ساختمون میسازن خونمون رو ویبره رفته حالم هی بد میشه یه سره خونمون داره میلرزه منم سر گیجه گرفتم دیگه خدا کنه زود تموم شه